سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه با دانشمندان در آمیزد، بزرگش شمرند و هرکه با فرومایگان درآمیزد، پستش بدارند . [امام علی علیه السلام ـ در سفارش به امام حسین علیه السلام ـ]
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» بی تو هیچم

بی تو طوفانزده دشت جنونم،صید افتاده به خونم

تو چسان می گذری غافل از اندوه
درونم

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی

بی من از شهر سفر کردی و رفتی

قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم

تو ندیدی...........

نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی

در خانه چو بستم ،دگر از پای نشستم

گوئیا زلزله آمد ، گوئیا خانه فرو ریخت سر من

بی تو من در همه شهر غریبم

بی تو ،کس نشنود از این دل بشکسته صدایی

بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی

تو همه شعر و سرودی، تو همه بود و نبودی

چه گریزی زبر من،که زکویت نگریزم

گر بمیرم زغم دل ، با تو هرگز نستیزم

من و یک لحظه جدایی ؟ نتوانم ، نتوانم

بی تو من زنده نمانم



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هیچکس ( پنج شنبه 87/2/26 :: ساعت 5:5 عصر )
»» کدوم یکی از اینا شمایید؟

چقدر خنده داره که یک ساعت عبادت به درگاه الهی دیر و طاقت فرسا میگذره ولی 60 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می گذره!

 

چقدر خنده داره که 100  هزار تومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می ریم کم به چشم میاد!

 

چقدر خنده داره که یه ساعت عبادت در مسجد یا کلیسا طولانی به نظر میاد اما یه ساعت فیلم دیدن به سرعت میگذره!

 

چقدر خنده داره که وقتی می خوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر می کنیم چیزی به فکرمون نمی یاد تا بگیم اما وقتی که می خوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم!

 

چقدر خنده داره که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمان به وقت اضافه می کشه لذت می بریم و از هیجان تو پوست خودمون نمی گنجیم اما وقتی که مراسم دعا و خطابه و نیایش طولانی تر از حدش می شه شکایت می  کنیم و آزرده خاطر می شیم!

 

چقدر خنده داره که خوندن یه صفحه و یا بخش از قرآن یا کتاب مقدس سخته اما خوندن 100 صفحه از پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسونه!

 

چقدر خنده داره که سعی میکنیم ردیف جلو صندلی های یک کنسرت یا مسابقه رو رزو کنیم اما به آخرین ردیف یک مکان مذهبی مثل کلیسا یا مسجد تمایل داریم!

 

چقدر خنده داره که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمی کنیم اما برای بقیه برنامه ها رو سعی می کنیم تو آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!

 

چقدر خنده داره که شایعات روز نامه ها رو به راحتی باور می کنیم اما سخنان کتب مقس و قرآن رو به سختی باور می کنیم!

 

چقدر خنده داره که همه مردم می خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری  در راه خدا انجام بدن به بهشت برن!

 

چقدر خنده داره که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال می کنید به سرعت آتشی که در جنگلی انداخته شود همه جا را فرا می گیرد اما وقتی که سخن و پیام الهی  رو  می شنوید دو برابر در مورد گفتن و یا نگفتن اون فکر می کنید!

 

خنده داره . اینطور نیست؟!

 

دارید می خندید؟

 

دارید فکر می کنید؟

 

این حرفارو به گوش بقیه هم برسونید و از خداوند سپاس گذار باشید که او خدای اعلی و دوست داشتنی است.

 

آیا این خنده دار نیست که وقتی که می خواید این حرفارو به بقیه بزنید خیلی ها رو از لیست خودتون پاک می کنید بخاطر اینکه مطمئنید که اونها به هیچ چی اعتقاد ندارند؟!!!

 

خنده داره؟ ...... تاسف آوره

 

همواره شاد و در پناه نور و عشق الهی

 

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هیچکس ( شنبه 87/2/14 :: ساعت 11:35 عصر )
»» دارد میاید...

 

گل گلبرگ شکسته خوشه چین برگاشو بسته

روی خاک میریزه خونش ای خدا خسته خسته

دیروز یعنی هفتم ماه ذیقعده روزی بود که در سال 60هجری مسلم ابن عقیل نامه ای برای امام حسین نوشت با این مضمون که:

 یا اباعبدالله در کوفه 12000نفر با تو بیعت نموده اند واظهارداشته اند که به تو وفاداربوده وازقیام تو حمایت می کنند.یااباعبدالله کوفه دردست توست، برای برقراری حکومت حق شتاب کن.

از امروز 52 روز مانده تا ماه محرم ؛

اکنون که درآستانه ماه محرم قرار داریم بهتر است کم کم خود را همراه با کاروان حسین بن علی کنیم تا در پیروی از رویه آن بزرگوار آنچنانکه اوتحولی عظیم را در تاریخ بشریت ایجاد نمود ما این تحول را در درون خود ایجاد نمائیم.بدانید که بهترین جا برای انسان سازی مکتب پر شور و حرارت حسین ابن علی است.شاید بهتر باشد که قبل از ورود به این ماه دل را از غبار آلودگیها پاک نمائیم.

شستشوئی کن آنگه به خرابات خرام                                  تا نگردد زتو این دیر خراب آلوده

آنگاه از حضرتش بخواهیم که زندگی ما را از شر روزمره گی نجات داده و مارا به آنجا که مستحقیم برساند.قطعا شما بزرگواران بهتر می دانیدکه به قول حضرت حافظ:

من ملک بودمو فردوس برین جایم بود                               آدم آورد در این دیر خراب آبادم

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هیچکس ( پنج شنبه 86/9/1 :: ساعت 1:25 عصر )
»» خدا رو اینجوری هم میشه شناخت

پیش از اینها فکر میکردم خدا
خانه ای دارد میان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس وخشتی از طلا
پایه های برجش از عاج وبلور
بر سر تختی نشسته با غرور
ماه برق کوچکی از تاج او
هر ستاره پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او آسمان
نقش روی دامن او کهکشان
رعد و برق شب صدای خنده اش
سیل و طوفان نعره توفنده اش
دکمه پیراهن او آفتاب
برق تیغ و خنجر او ماهتاب
هیچکس از جای او آگاه نیست
هیچکس را در حضورش راه نیست
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان دور از زمین
بود اما در میان ما نبود
مهربان و ساده وزیبا نبود
در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت
هر چه می پرسیدم از خود از خدا
از زمین، از آسمان،از ابرها
زود می گفتند این کار خداست
پرس و جو از کار او کاری خطاست
آب اگر خوردی ، عذابش آتش است
هر چه می پرسی ،جوابش آتش است
تا ببندی چشم ، کورت می کند
تا شدی نزدیک ،دورت می کند
کج گشودی دست، سنگت می کند
کج نهادی پای، لنگت می کند
تا خطا کردی عذابت می کند
در میان آتش آبت می کند
با همین قصه دلم مشغول بود
خوابهایم پر ز دیو و غول بود

نیت من در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه می کردم همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود
مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه
مثل صرف فعل ماضی سخت بود
مثل تکلیف ریاضی سخت بود
*****
تا که یکشب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر
در میان راه در یک روستا
خانه ای دیدیم خوب و آشنا
زود پرسیدم پدر اینجا کجاست
گفت اینجا خانه خوب خداست!
گفت اینجا می شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند
با وضویی دست ورویی تازه کرد
با دل خود گفتگویی تازه کرد
گفتمش پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست اینجا در زمین؟
گفت آری خانه او بی ریاست
فرش هایش از گلیم و بوریاست
مهربان وساده وبی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است
می توان با این خدا پرواز کرد
سفره دل را برایش باز کرد
می شود درباره گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران حرف زد
با دو قطره از هزاران حرف زد
می توان با او صمیمی حرف زد
مثل یاران قدیمی حرف زد
میتوان مثل علف ها حرف زد
با زبان بی الفبا حرف زد
میتوان درباره هر چیز گفت
می شود شعری خیال انگیز گفت....
*****
تازه فهمیدم خدایم این خداست
این خدای مهربان و آشناست
دوستی از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به من نزدیک تر….

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هیچکس ( یکشنبه 86/8/27 :: ساعت 1:50 عصر )
»» این هم معشوق زمینی حضرت حافظ

این هم زندگینامه کوتاه از حافظ

شمس الدین محمد ملقب به لسان الغیب غزلسرای بزرگ و نامی ایران در قرن 8 میزیست. تاریخ دقیق ولادت وی مشخص نیست شاید حدود سال 727 ،پدرش بهاالدین بازرگانی اصفهانی بوده و مادرش اهل کازرون شیراز بوده و خیلی زود در ایام کودکی پدر شمس الدین محمد از دنیا رفت. بعد از مرگ پدر، برادران که هر کدام بزرگتر از او بودند به سویی روانه شدند و شمس الدین با مادرش در شیراز ماند و روزگار آنها در تهیدستی می گذشت. پس از آن حافظ با مادرش زندگی سختی را در پیش گرفت و برای کسب نان به کارهای سخت و توانفرسا پرداخت و به سختی به تحصیل علوم پرداخت و در مجالس درس علما و بزرگان زمان خود حضور یافت.و چون در ایام جوانی حافظ قرآن بود حافظ تلخص کرد. حافظ را لسان الغیب و ترجمان الاسرار نیز خوانده اند. شهرت اصلی وی بیشتر در غزلسرایی است، هر چند که او چندین قصیده عالی و چند منظومه کوتاه و محکم و نیز رباعیات،قطعاتی نیز سروده است وفات وی در شصت و چند سالگی در سال 792 یا 791 که اوایل قرن 8 بوده است اتفاق افتاد .و پس از وفاتش شخصی به نام محمد گلندام که یکی از شاگردان و یاران اوبود اشعار وی را جمع آوری کرد.
دیوان حافظ اولین بار در سال 1791 میلادی برابر با 1169 شمسی در کلکته در 157 برگ و در قطع رحلی به چاپ رسیده است و از آن پس به دفعات در هند و پاکستان و ایران با شکلهای مختلف و تصحیح های گوناگون چاپ و منتشر گردیده است.

 

 

 

بر نیامد از تمنای لبت کام هنوز  

بر امید جام لعلت دردی آشام هنوز

روز اول رفت و دینم بر سر زلفین تو

تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز                 

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هیچکس ( پنج شنبه 86/8/17 :: ساعت 7:59 عصر )
<      1   2   3   4   5      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

بیابان
شب مجنون
سخنان بزرگان در مورد حسین(ع)
آیا شیطان وجود دارد؟
دوستی
[عناوین آرشیوشده]