سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش تا با بردباری همراه نگردد، نتیجه ندهد . [امام علی علیه السلام]
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» عشق...

آن چه می آید نامه ای است به یک دوست:
 سر شبی از پشت اختراع گراهام بل سخن می گفتیم که سخن کشیده شد به عشق و زندگی وشما گفتید که (نقل به مضمون) عشق برای تان معنایی ندارد، چرا آدمی باید به یکی هم چون خود اش، پر نقص و میانمایه و معمولی، عشق بورزد؟ آدمیان موجوداتی نیستند که به آنان عشق ورزید.
و این سخن شما مرا واداشت تا بنشینم و چیزکی بنویسم چرا که این سخن، هم چون بختکی بر دل ام چسبید؛ آن هم در زمانی که امتحانات ام نزدیک است وکلی درس و تحقیق بر سر و جان ام تلنبار شده اما هواری که کلام شما بر سر و جان ام بار کرد، مرا از خواندن انداخت و از تحقیق و نوشتن نیز هم. تا در این باره چیزی ننویسم آرام نمی شوم که حتا شاید با نوشتن نیز نه آرام شوم.
کلام ام نظمی نخواهد داشت؛ نظم؟ آن هم هنگام نوشتن از چیزی که به هم زننده نظم است و رسمیت؟!
کلام ام را روح می بخشم با کلمه ای از کلمة الله، عیسی مسیح، روح الله- درود براو- :
« شخص را چه سود دارد که تمام دنیا را ببرد و جان خود راببازد».
(انجیل متی، باب شانزدهم، آیه 26).
آدمی جانی دارد، ندارد؟ شاید بگویید نه، آدمی تنها تن است ودیگر هیچ- هم چنان که ماده گرایان می گویند- و جان، افسانه ی بافته ی شیادان ادیان وجادوگران اهل عرفان است. من هیچ دلیلی برای اثبات این که "آدمی تنها تن نیست" ندارم. صریح بگویم شاید آدمی به راستی تنها تن باشد. احتمال این مساله هیچ کم نیست. پس جان/ روح چیست؟ افسانه است؟ نمی دانم شاید باشد اما حتا اگر افسانه باشد (که البته هم چنان که واقعی بودن آن اثبات نشده افسانه بودن آن نیز اثبات نشده) خوش افسانه ای است. افسانه ای است که از حقیقت، مقدس تر است. آیا روبات هایی که می خواهند روبات نباشند (یعنی اراده و اختیار داشته باشند، یعنی جان/ روح داشته باشند) روبات های قابل احترامی نیستند؟
بیایید فرض کنیم آدمی جانی دارد (فرض بدی نیست) اکنون جان مهم تر است یا تن؟ جان که – بنابر فرض- محل اراده و اختیار و احساس است مهم تر است یا تن که محل اِعمال این اراده و اختیار و احساس است؟ آدمی اراده می کند و از راهی می رود یا نمی رود؛ رفتن- که کارِ تن است- مهم تر است یا عاملِ رفتن- که کار اراده است، که کار جان است- ؟
اکنون بیایید فرض کنیم که جان مهم تر از تن باشد (همه فرض اندر فرض اندر فرض است). آیا آن چه جان را- و اگر خواستی بگو روح را- فربه ونیکو می کند، از آن چه آن را تراشیده و لاغر وتبهگن می کند، اولی نیست؟حتا اگر آن چیز تن را فربه کرده باشد؟ آیا فربهیِ تن به قیمت لاغری وتبهگنیِ جان، ازریدنی است؟ اگر آدمی را به جان اش و نه به تن اش آدمی بدانیم، نه این گونه است.
...ساعت 15 دقیقه به 2 بامداد است. اکنون که ریاکارانه در مذمتِ تن نوشتم، تن، حسودانه، چه زود انتقام می کشد واز من ساعتی آسودگی می طلبد. ادامه را به وقتی دیگر وامی نهم تا اندکی ملال نوشتن باشد.

سخن از عشق بود. گفتم که بنابر مقدمات مفروضِ پیش چیده شده، جان مهم تر از تن آمد. اکنون می باید گفت که چه چیز، جان را فربه می کند؟
عشق، همان اکسیری است که جان را فربه می کند. اما عشق چیست؟ پرسشِ درشتناک و مردافکنی است.
عشق، در صورتِ واقعیِ آن، حالتی و نگاهی است، که خودخواهیِ کاذبِ (و نمی گویم خودخواهی مطلقا، چرا که ترک خودخواهی مطلقا نه ممکن است و نه مطلوب) آدمی را تحلیل می برد و " دیگر خواهی" را در آدمی افزایش می دهد.
خودخواهیِ کاذب، مادر رذایل است. خودخواهی کاذب چیست؟ خودخواهی کاذب این است که « من تنها تن ام و آن چه مهم است، غرایز جسمانی خود ام است و دیگر هیچ». قائل نشدن به ساحتی غیر مادی (جان/ روح) برای آدمی، و اصل ندانستن آن، عواقب اخلاقیِ خطرناکی دارد.
در صورتی که" من" ِ آدمی، چنان گسترش بیابد که دیگری را در بر بگیرد، عشق رخ داده است. آن کس که خودخواه است، عاشق نمی شود؛ آن کس که خودخواه است، عاشق می شود! آن کس که خودخواه است، عاشق نمی شود، یعنی آن کس که تنها خودِ مادی اش را می خواهد، عاشق نمی شود چرا که عاشقی دخلی به منافع "خود"ِ مادی ندارد و بلکه حتا مانع آن است. آن کس که خودخواه است، عاشق می شود، یعنی آن کس که خودِ معنوی اش را می خواهد، عاشق می شود چرا که می داند عشق، طبیب جمله علت هاست و منِ آدمی را من تر می کند و احساس شفقت و محبت در آدمی می دمد و کارها می کند کارستان.
اما نکته ی مهمی گفتنی است. آیا عشق، ارادی واختیاری است؟ به نظر می رسد که این گونه نیست. عشق، آمدنی است نه آوردنی. ممکن است گفته شود اگر عشق، اختیاری نیست، پس چرا از آن این قدر سخن می گوییم و بزرگ اش می شماریم. بزرگداشت ها و سخن سرایی ها معمولا در باره ی اموری است که قابلِ توصیه باشد و اموری قابل توصیه است که ارادی واختیاری باشد
( مثلا نمی توان به کسی توصیه کرد که لطفا نفس نکش یا لطفا به قلب ات بگو پمپاژ کند چرا که این ها غیر ارادی است). پس از عشق نباید سخن گفت چرا که یا برای فرد، ناگهان و به صورت غیر ارادی، حاصل شده است که خوب حاصل شده و دیگر سخن گفتن از امرِ حاصل شده، لغو و بیهوده است و یا حاصل نشده که در این صورت با سخن گفتن حاصل نمی شود (تا قیامت زاهد ار می می کند/ تا ننوشد باده مستی کی کند؟).
اما این گونه نیست چرا که هر چند خود عشق، در اختیار فرد نیست (و یا دست کم کاملا در اختیار فرد نیست) اما توجه به این مقوله، در اختیار ماست. آیا اگر چیزی شریف و ارزشمند باشد، توجه با آن شریف وقابل توصیه نیست؟
اگر عشق را با این مقدمات تصویر کنیم (جان+ فربهی آن به عشق+ غیر ارادی بودن آن)، در این صورت، این سخن که آدمیان معمولی، ارزش معشوق واقع شدن را ندارند، رنگ می بازد. عشق می آید و صاحب اش را دگرگون می کند و این سخنان در بی ارزشی عشق، از آن کسانی است که شهد شیرین آن را نچشیده اند و یا در باره ی آن نیاندیشیده اند.
عشق البته همیشه صورت های مبتذلی هم یافته است. این صورت ها نه تنها از ارزش عشق نمی کاهد، که خود نشان دهنده ی ارزش آن است چرا که هر گاه چیزی ارزش مند بود وکم یاب، (که در این صورت عرضه کم و تقاضا بالا خواهد بود) نوع تقلبی اش (مانندعشق های خیابانی، سینمایی و اروتیک) بسیار خواهد شد.
سخن را با چند بیتی از شاعرِ عاشقی ها، سعدی شیرین سخن شیرازی، پایان می برم:
جان ندارد آن که جانانیش نیست
تنگ عیش است آن که بستانیش نیست
هر که را صورت نبندد سرّّ عشق
صورتی دارد ولی جانیش نیست
آن که را با ماهرویی سر خوش است
دولتی دارد که پایانیش نیست
ماجرای عقل پرسیدم زعشق
گفت معزول است وفرمانیش نیست



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هیچکس ( چهارشنبه 87/11/9 :: ساعت 4:58 عصر )
»» امام زمان(ع)

ظهورامام زمان (علیه السلام) در منظر قرآن
نویسنده:آیة الله مکارم شیرازى
بر خلاف آنچه بعضى از ناآگاهان تصور مى‏کنند اعتقاد به قیام مهدى (علیه السلام) و حکومت جهانى او مخصوص شیعه و پیروان مکتب اهل بیت (ع) نیست، بلکه تمام فرق اسلامى بدون استثناء ظهور مردى از دودمان پیامبر را در آخر زمان به نام مهدى که دنیا را پر از عدل و داد مى‏کند پذیرفته‏اند، و روایات آن را در کتب خود از پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) نقل کرده‏اند .
کتابهاى فراوانى در این زمینه به وسیله دانشمندان اهل سنت و علماى شیعه نگاشته شده است که به قسمتى از آن در بحثهاى آینده شاره مى‏شود.
این روایات متواتر و قطعى است که همه محققان اسلامى - صرف نظر از مذهب خاص خود - آن را پذیرفته‏اند، تنها عده محدودى مانند «ابن خلدون» و «احمد امین مصرى» در صدور این روایات از پیامبر تردید کرده‏اند، و قرائنى در دست داریم که انگیره آنها از این کار ضعف روایات نبوده بلکه شاید فکر مى‏کردند که روایات مربوط به قیام مهدى مشتمل بر خارق عاداتى است که به سادگى نمى‏توانند آن را باورکنند .
این در حالى است که متعصب‏ترین فرق اسلامى یعنى «وهابى‏ها» نیز آن را پذیرفته و به متواتر بودن احادیث آن اعتراف کرده‏اند .
شاهد این مدعا بیانیه‏اى است که چند سال قبل از طرف رابطه العالم الاسلامى که شدیداً زیر نفوذ وهابیان و دولت سعودى است، در پاسخ سؤالى که از آنها درباره ظهور حضرت مهدى شده بود صادر گردید .
این بیانیه در پاسخ یکى از اهالى «کنیا» به نام «ابو محمد» و به امضاى دبیر کل «رابطة العالم الاسلامى» «محمد صالح القزاز» بود، در این بیانیه آمده است که :
«ابن تیمیه» مؤسس مذهب وهابیان احادیث مربوط به مهدى (ع) را نیز پذیرفته است سپس به رساله‏اى که پنج تن از علماى معروف حجاز در این زمینه تهیه کرده‏اند مى‏پردازد:
در قسمتى از این رساله مى‏خوانیم :
«به هنگام ظهور فساد در جهان و نشر کفر و ظلم، خداوند جهان رابه وسیله «مهدى» پر از عدل و داد مى‏کند آنگونه که از ظلم و ستم پر شده است، او آخرین خلیفه راشدین دوازده گانه است که پیامبر طبق کتب صحاح ازآن خبر داده است... .
احادیث مربوط به مهدى را بسیار از صحابه پیامبر (صلی الله علیه واله) نقل کرده‏اند از جمله عثمان بن عفان، على بن ابى طالب، طلحه بن عبیدالله، عبدالرحمن بن عوف، عبدالله بن عباس، عماربن یاسر، عبدالله بن مسعود، ابوسعید خدرى، ثوبان، قرة بن ایاس مزنى، عبدالله بن حارث، ابوهریره، خذیفه بن یمان، جابر بن عبدالله، ابوامامه، جابربن ماجد، عبدالله بن عمر، انس بن مالک، عمران بن حصین و ام سلمه .
اینها بیست نفر از کسانى هستند که روایات مهدى را نقل کرده‏اند، افراد زیاد دیگرى غیر آنها نیز وجود دارند.
سخنان فراوانى نیز از خود صحابه درباره ظهور مهدى نقل شده است که آنها را نیز مى‏توان در ردیف روایت پیامبر شمرد، زیرا این مساله از مسائلى نیست که بتوان با اجتهاد پیرامون آن سخن گفت (بنابراین صحابه این مطالب را از پیامبر شنیده‏اند).
سپس مى‏افزاید: این دو مطلب (روایات پیامبر (ص) و روایت صحابه که در اینجا در حکم حدیث است) در بسیارى از متون معروف اسلامى و کتب اصلى حدیث اعم از «سنن» و «معاجم»و «مسانید» آمده است .
از جمله سنن ابى داود، سنن ترمذى، ابن ماجد، ابن عمرو، مسند احمد، و ابن لیلى، و بزاز، و صحیح حاکم، و معاجم طبرانى، و دار قطنى و ابونعیم، و خطیب بغدادى و ابن عساکر و غیر آنان .
سپس مى‏افزاید: این مطلب آن اندازه اهمیت دارد که بعضى از دانشمندان اسلامى کتابهاى مخصوص در زمینه اخبار مهدى تالیف کرده‏اند از جمله ابو نعیم اصفهانى،«در اخبار المهدى»، «ابن حجر هیثمى» در «القول المختصر فى علامات المهدى»،«شوکانى»در «التوضیح فى تواتر، جاء فى المنتظر و الرجال و المسیح »و «ادریس عراقى مغربى» در کتاب «المهدى »و ابو العباس ابن «عبدالمومن المغربى» در کتاب «الوهم المکنون فى الرد على بن خلدون».
بعد از اضافه مى‏کند: گروهى از دانشمندان بزرگ اسلام از قدیم و جدید در نوشته‏هاى خود تصریح کرده‏اند که احادیث درباره مهدى در حد تواتر است (و به همین دلیل قابل انکار نیست).
از جمله از «سخاوى» در کتاب «فتح المغیث» محمد بن احمد سفاوینى در کتاب «شرح العقیده» و ابوالحسن الابرى، در کتاب «مناقب الشافعى» و ابن تیمیه در کتاب فتاوایش، و سیوطى در «الحاوى »و ادریس عراقى در کتاب خود و شوکانى در «التوضیح» و محمد جعفر کنانى «نظم التنامر». و در پایان این بحث مى‏گوید: تنها «ابن خلدون» است که خواسته احادیث مهدى را مورد ایراد قرار دهد، ولى بزرگان دین و دانشمندان اسلام گفتار او را رد کرده‏اند، و بعضى مانند «ابن عبدالمؤمن» کتاب ویژه‏اى در رد او نوشته‏اند .
کوتاه سخن اینکه حافظان حدیث و بزرگان دین تصریح کرده‏اند که احادیث مهدى مشتمل بر احادیث صحیح و حسن است و در مجموع متواتر مى‏باشد .
و در پایان چنین نتیجه مى‏گیرد:«بنابراین اعتقاد به ظهور مهدى بر هر مسلمانى واجب است، واین جزء عقائد اهل سنت و جماعت است، و هیچکس جز افراد نادان و بیخبر یا بدعتگذار آن را انکار نمى‏کنند.(1)
اشاره به این نکته نیز لازم است که به اعتقاد گروهى از محققین، اعتقاد به وجود مهدى منحصر به مسلمانان نیست، بلکه سایر پیروان مذاهب نیز همواره در انتظار مصلحى بزگ براى جهان هستند، و در منابع مختلف آنها این معنى یادآورى شده است، و شرح حال بیشتر آنراباید در کتبى که درباره ظهور مهدى نوشته شده است مطالعه کرد.(2)


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هیچکس ( شنبه 87/11/5 :: ساعت 6:2 عصر )
»» آیا حسین (ع) دشمن ایرانیان بود؟

اخیرأ در یکی از سایت های اینترنتی که اسلام ستیزی را هدف ِ همّت خود قرار داده است، سندی از کتاب "سفینة البحار" اثر "شیخ عباس قمی" به نمایش گذاشته و چنین ادعا کرده است که گویا امام حسین، ایرانیان را دشمنان تبار خود میدانسته و فرمان داده است: "ایرانیها را باید دستگیر کرد و به مدینه آورد، زنانشان را به فروش رسانید، و مردانشان را به بردگی و غلامی گماشت"!!

یکی از کانال های تلویزیونی فارسی زبان لس آنجلس نیز در برنامه زنده ای از تماس های تلفنی با بینندگان با طرح این مطلب و استقبال تأیید آمیز از آن، بر چنین شایعه ای دامن زد.


از آنجاییکه در آستانه مراسم بزرگداشت قیام و شهادت امام حسین در ماه محرم قرار گرفته ایم، و اگر نگوییم اکثریت غالب، حداقل میلیونها نفر از هموطنان ما، با احساس و عاطفه قبلی ویژه ای، صرفنظر از درست یا غلط بودن نحوه بزرگداشت و پند آموزی از این نهضت، به استقبال آن میروند، جا دارد تأمل و تدّبر بیشتری در خبری که با آب و تاب تبلیغ میشود بکنیم.


به نظر میرسد کسانیکه با انتشار این اخبار بی پایه در صدد تضعیف و ضربه زدن به عقاید (حق یا باطل) اکثریتی از هموطنان هستند، بمراتب بیش و پیش از آن، به نیاکان خود یعنی اجداد و پدرانشان توهین کرده اند که با جان و دل پیرو چنین پیشوایانی بوده اند! آیا براستی ملت هوشمند ما در طول چهارده قرن گذشته، آنقدر کودن و سطحی و بی خبر از قضاوت امام حسین در مورد ایرانیان بوده و ساده لوحانه عظیم ترین ایثارها را با صرف جان و مال و وقت و هنر و هزینه در راه آنان کرده و به اندازه مبلغّین این خبر شناخت و شعور نداشته است!؟

اگر ملت ما، در تفرقه و تکروی و اختلاف، تاریخ تلخی را پشت سر گذاشته است، حداقل در مورد بزرگداشت شهید مظلومی که تنها گناهش "نه" گفتن به نظام سلطنت موروثی بود، همدل و همداستان و متحد هستند.

اگر امروز کسانی نان آن نام آوران انسانیت و آزادی را میخورند، و ننگ انحصار و استبداد را از خود باقی میگذارند، چه گناهی بر گردن کسی است که تغییر نظام شورائی، یعنی مردم سالاری، به نظام فردی موروثی را بر نتافت و حاضر به بیعت با آن نشد؛ و در خطرناکترین شرایط سیاسی، دست اجابت به سوی دعوت مردمان ستمدیده ای دراز کرد که راه نجاتی می جستند. هر چند نظام حاکم با تهدید و سرکوب آن مردم، او را در دوراهی تسلیم ذلیلانه به یزید ستمگر یا مرگ آگاهانه عزت بخش قرار داد. اما حسین نه دشنامی داد، نه مشتی گره کرد و نه خدعه و نیرنگی بکار برد، بلکه با ارائه نمایشی از صبر و استقامت، اختیار و انتخاب، آگاهی و آزادی، عدالت و انصاف، و بالاخره محبت و مدارا با دشمن، پرچمی برافراشت که همچنان در اهتزاز است.
اما در مورد حدیثی که اخیرأ مورد کشف و کندوکاو آزردگان از عملکرد برخی مدعیان به قدرت تکیه کرده اسلام سیاسی قرار گرفته است، نکات ذیل قابل توجه است:

منتشر کننده حدیث که متأسفانه فاقد حداقل آگاهی از زبان عربی و علم حدیث میباشد، این زحمت را به خود نداده است که ترجمه سراپا اشتباه خود را به کسیکه دانشی در این مورد دارد نشان دهد و آنگاه آنرا در سایت خود و در معرض دید جهانیان قرار دهد.


خوشبختانه استاد تاریخ دان و حدیث شناسی در داخل کشور، البته نه از وابستگان نه جریان حاکم و متعصّبان به معتقدات خرافی، بلکه از آزاداندیشان متهم به دگراندیشی مذهبی، که اخیرأ از اسارت آزاد شده است (?) ، توضیحات روشنگری درباره حدیث کشف شده اخیر! داده و به نکاتی اشاره کرده که بعضأ نقل می شود:


?- حدیث مزبور روایت شده از امام صادق (ع) است نه امام حسین! منشأ اشتباه نویسنده کنیه "ابی عبدالله" است که در مورد هر دو امام بکار میرود. اما از آنجاییکه راوی حدیث "ضریس بن عبدالملک" از معاصران امام صادق (طبق فهرست شیخ طوسی) بوده است، حدیث به زمان ایشان برمیگردد. اما امام صادق (همچون امام حسین) نه تنها مقام و موقعیتی در حکومت نداشته اند تا چنان فرمانی علیه ایرانیان صادر کنند، بلکه خود توسط همان حکومت به شهادت رسیده اند!

?- دنباله حدیث نشان میدهد که دستور اسارت و بیگاری ایرانیان مربوط به رأی عمربن خطاب خلیفه دوّم مسلمانان میباشد که در زمان خلافت او جنگ میان اعراب و ایرانیان اتفاق افتاد، نه رأی امام صادق! چنانکه مینویسد: "سوءُ رأی الثانی فی الاعاجم ..." یعنی: رأی بد و ناشایست خلیفه دوّم درباره عجم ها ...". با وجود چنین صراحتی، نویسنده بی اطلاع گمان برده که این عنوان، دنباله حدیث امام صادق است و توّجه نداشته کتاب "سفینة البحار" در حکم فهرست "بحار الانوار" مجلسی است و عناوین "بحار الانوار" را در پی حدیث می آورد.

?- پشت سر رأی خلیفه دوم، این عبارت آمده است که علی علیه السلام با این رأی مخالفت نمود و گفت: "پیامبر(ص) فرمود که اشخاص بزرگوار از هر قوم را گرامی دارید، هر چند با شما مخالفت کرده باشند و این ایرانیان مردمانی فرزانه و بزرگوارند که اظهار صلح به ما کردند و رغبت به اسلام نمودند و من برای رضای خدا از حقّ خود و بنی هاشم بخشی از این اسیران را آزاد ساختم."" (?)


?- در پی همین حدیث، ذیل عنوان بالای صفحه "مدح العجم و ما یتعلق بهم" احادیثی چند در مدح ایرانیان آمده است.


?- سند این حدیث به لحاظ علم رجال (حدیث شناسی) ضعیف است و اساساً معلوم نیست خلیفه دوّم چنین دستوری درباره اسیران ایرانی داده باشد. بعید نیست با توّجه به شرایط زمان صفویه و جنگهای طولانی میان ایرانی و عثمانی (نبرد میان شیعه و سنی) کسانی حدیث مزبور را به قصد تشدید شکاف بین شیعه و سنی ساخته و پرداخته باشند (والله اعلم).


? سفینة البحار ، ج ?، ص ???، ذیل واژه عجم



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هیچکس ( پنج شنبه 87/10/19 :: ساعت 11:49 صبح )
»» لبخند

لبخند

بسیاری از مردم کتاب "شاهزاده کوچولو " اثر اگزوپری " را می شناسند . اما شاید همه ندانند که او خلبان جنگی بود و با نازیها

جنگید وکشته شد . قبل از شروع جنگ جهانی دوم اگزوپری در اسپانیا با دیکتاتوری فرانکو می جنگید . او تجربه های حیرت آو

خود را در مجموعه ا ی به نام لبخند گرد آوری کرده است . در یکی از خاطراتش می نویسد که او را اسیر کردند و به زندان

انداختند او که از روی رفتارهای خشونت آمیز نگهبانها حدس زده بود که روز بعد اعدامش خواهند کرد مینویسد :" مطمئن بودم

که مرا اعدام خواهند کرد به همین دلیل بشدت نگران بودم . جیبهایم را گشتم تا شاید سیگار ی پیدا کنم که از زیر دست آنها

که حسابی لباسهایم را گشته بودند در رفته باشد یکی پیدا کردم وبا دست های لرزان آن را به لبهایم گذاشتم ولی کبریت

نداشتم . از میان نرده ها به زندانبانم نگاه کردم . او حتی نگاهی هم به من نینداخت درست مانند یک مجسمه آنجا ایستاده

بود . فریاد زدم "هی رفیق کبریت داری؟ " به من نگاه کرد شانه هایش را بالا انداخت وبه طرفم آمد . نزدیک تر که آمد و

کبریتش را روشن کرد بی اختیار نگاهش به نگاه من دوخته شد .لبخند زدم ونمی دانم چرا؟ شاید از شدت اضطراب، شاید به

خاطر این که خیلی به او نزدیک ب ودم و نمی توانستم لبخند نزنم . در هر حال لبخند زدم وانگار نوری فاصله بین دلهای ما را پر

کرد میدانستم که او به هیچ وجه چنین چیزی را نمیخواهد ....ولی گرمای لبخند من از میله ها گذشت وبه او رسید و روی لبهای

او هم لبخند شکفت . سیگارم را روشن کرد ولی نرفت و هما نجا ایستاد مستقیم در چشمهایم نگاه کرد و لبخند زد من حالا با

علم به اینکه او نه یک نگهبان زندان که یک انسان است به او لبخند زدم نگاه او حال و هوای دیگری پیدا کرده بود .

پرسید: " بچه داری؟ " با دستهای لرزان کیف پولم را بیرون آوردم وعکس اعضای خانواده ا م را به او نشان دادم وگفتم :" اره

ایناهاش " او هم عکس بچه هایش را به من نشان داد ودرباره نقشه ها و آرزوهایی که برای آنها داشت برایم صحبت کرد . اشک

به چشمهایم هجوم آورد . گفتم که می ترسم دیگر هرگز خانواده ام را نبینم .. دیگر نبینم که بچه هایم چطور بزرگ می ش وند .

چشم های او هم پر از اشک شدند . ناگهان بی آنکه که حرفی بزند . قفل در سلول مرا باز کرد ومرا بیرون برد . بعد هم مرا بیرون

زندان و جاده پشتی آن که به شهر منتهی می شد هدایت کرد نزدیک شهر که رسیدیم تنهایم گذاشت و برگشت بی آنکه کلمه

ای حرف بزند.

یک لبخندزندگی مرا نجات داد

بله لبخند بدون برنامه ریزی بدون حسابگریش لبخندی طبیعی زیباترین پل ارتباطی آدم هاست ما لایه هایی را برای حفاظت از

خود می سازیم . لایه مدارج علمی و مدارک دانشگاهی ، لایه موقعیت شغلی واین که دوست داریم ما را آن گونه ببینند که

نیستیم . زیر همه این لایه ها من حقیقی وارزشمند نهفته است . من ترسی ندارم از این که آن را روح بنامم من ایمان دارم

که روح های انسان ها است که با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند و این روح ها با یکدیگر هیچ خصومتی ندارد . متاسفانه روح ما

در زیر لایه هایی ساخته و پردا خته خود ما که در ساخته شدنشان دقت هولناکی هم به خرج می دهیم ما از یکدیگر جدا می سازند

و بین ما فاصله هایی را پدید می آورند وسبب تنهایی و انزوایی ما می شوند."

داستان اگزوپری داستان لحظه جادویی پیوند دو روح است آدمی به هنگام عاشق شدن ونگاه کردن به یک نوزاد این پیوند

روحانی را احساس می کند . وقتی کودکی را می بینیم چرا لبخند می زنیم؟ چون انسان را پیش روی خود می بینیم که هیچ یک از

لایه هایی را که نام بردیم روی من طبیعی خود نکشیده است و با هم وجود خود و بی هیچ شائبه ای به ما لبخند می زند و آن

روح کودکانه درون ماست که در واقع به لبخند او پاسخ می دهد.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هیچکس ( چهارشنبه 87/8/15 :: ساعت 3:7 عصر )
»» مادر

ارزشمندترین وقایع زندگی معمولا دیده نمیشوند ویا لمس نمیگردند، بلکه در دل حس می شوند

 

لطفا به این ماجرا که دوستم برایم روایت کرد توجه کنید.

 

اومیگفت که پس از سالها زندگی مشترک، همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. زنم گفت که مرا

 

دوست دارد، ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد. و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد.

 

زن دیگری که همسرم از من میخواست که با او بیرون بروم مادرم بود که 19 سال پیش بیوه شده بود ولی مشغله های زندگی و

 

داشتن 3 بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی ونامنظم به او سر بزنم.

 

آن شب به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم. مادرم با نگرانی پرسید که مگر چه شده؟ او از آن دسته افرادی بود که

 

یک تماس تلفنی شبانه و یا یک دعوت غیر منتظره را نشانه یک خبر بد میدانست.

 

به او گفتم: بنظرم رسید بسیار دلپذیر خواهد بود که اگر ما امشب را با هم باشیم. او پس از کمی تامل گفت که او نیز از این ایده لذت

 

خواهد برد.آن جمعه پس از کار وقتی برای بردنش میرفتم کمی عصبی بودم. وقتی رسیدم دیدم که او هم کمی عصبی بود کتش

 

را پوشیده بود و جلوی درب ایستاده بود، موهایش را جمع کرده بود و لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش

 

پوشیده بود.

 

با چهره ای روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد.

 

وقتی سوار ماشین میشد گفت که به دوستانش گفته امشب با پسرم برای گردش بیرون میروم و آنها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته اند.

 

ما به رستورانی رفتیم که هر چند لوکس نبود ولی بسیار راحت و دنج بود. دستم را چنان گرفته بود که گوئی همسر رئیس جمهور بود .

 

پس از اینکه نشستیم به خواندن منوی رستوران مشغول شدم. هنگام خواندن از بالای منو نگاهی به چهره مادرم انداختم و دیدم با

 

لبخندی حاکی از یاد آوری خاطرات گذشته به من نگاه میکند، به من گفت یادش می آید که وقتی من کوچک بودم و با هم

 

به رستوران میرفتیم او بود که منوی رستوران را میخواند.

 

من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسیده که تو استراحت کنی و بگذاری که من این لطف را در حق تو بکنم.هنگام صرف شام

 

گپ وگفتی صمیمانه داشتیم، هیچ چیز غیر عادی بین ما رد و بدل نشد بلکه صحبتها پیرامون وقایع جاری بود و آنقدرحرف زدیم که

 

سینما را از دست دادیم.

 

وقتی او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بیرون خواهد رفت به شرط اینکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم.وقتی به

 

خانه برگشتم همسرم از من پرسید که آیا شام بیرون با مادرم خوش گذشت؟ من هم در جواب گفتم خیلی بیشتر از آنچه که

 

میتوانستم تصور کنم.

 

چند روز بعد مادرم در اثر یک حمله قلبی شدید درگذشت و همه چیز بسیار سریعتر از آن واقع شد که بتوانم کاری کنم

 

کمی بعد پاکتی حاوی کپی رسیدی از رستورانی که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خوردیم بدستم رسید.یادداشتی هم بدین

 

مضمون بدان الصاق شده بود: نمیدانم که آیا در آنجا خواهم بود یا نه ولی هزینه را برای 2 نفر پرداخت کرده ام یکی برای تو و یکی

 

برای همسرت.

 

و تو هرگز نخواهی فهمید که آنشب برای من چه مفهومی داشته است، دوستت دارم پسرم.

 

در آن هنگام بود که دریافتم چقدر اهمیت دارد که بموقع به عزیزانمان بگوئیم که دوستشان داریم و زمانی که شایسته آنهاست به

 

آنها اختصاص دهیم.

 

هیچ چیز در زندگی مهمتر از خدا و خانواده نیست.

 

زمانی که شایسته عزیزانتان است به آنها اختصاص دهید زیرا هرگز نمیتوان این امور را به وقت دیگری واگذار نمود.

 

این متن را برای همه کسانی که والدینی مسن دارند بفرستید. به یک کودک، بالغ و یا هرکس با والدینی پا به سن گذاشته. امروز

 

بهتر از دیروز و فرداست.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هیچکس ( دوشنبه 87/4/24 :: ساعت 6:0 عصر )
<      1   2   3   4   5      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

بیابان
شب مجنون
سخنان بزرگان در مورد حسین(ع)
آیا شیطان وجود دارد؟
دوستی
[عناوین آرشیوشده]