سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و چون گفته خوارج را شنید که حکومت جز از آن خدا نیست ، فرمود : ] سخن حقّى است که بدان باطلى را خواهند . [نهج البلاغه]
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» بیابان

  در بیابانی دور
که نروید جز خار
که نخیزد جز مرگ
که نجنبد نفسی از نفسی
خفته در خاک کسی
زیر یک سنگ کبود
دردل خاک سیاه
می درخشد دو نگاه
که به ناکامی ازین محنت گاه
کرده افسانه هستی کوتاه
باز می خندد مهر
باز می تابد ماه
باز هم قافله سالار وجود
سوی صحرای عدم پوید راه
با دلی خسته و غمگین همه سال
دور از این جوش و خروش
می روم جانب آن دشت خموش
تا دهم بوسه بر آن سنگ کبود
تا
کشم چهره بر آن خاک سیاه
وندرین راه دراز
می چکد بر رخ من اشک نیاز
می دود در رگ من زهر ملال
منم امروز و همان راه دراز
منم اکنون و همان دشت خموش
من و آن زهر ملال
من و آن اشک نیاز
بینم از دور در آن خلوت سرد
در دیاری که نجنبد نفسی از نفسی
ایستادست کسی
روح آواره کسیت
پای آن سنگ کبود
که در این تنگ غروب
پر زنان آمده از ابر فرود
می تپد سینه ام از وحشت مرگ
می رمد روحم از آن سایه دور
می شکافد دلم از زهر سکوت
مانده ام خیره به راه
نه مرا پای گریز
نه مرا تاب نگاه
شرمگین می شوم از
وحشت بیهوده خویش
سرو نازی است که شاداب تر از صبح بهار
قد برافراشته از سینه دشت
سر خوش از باده تنهایی خویش
شاید این شاهد غمگین غروب
چشم در راه من است
شاید این بندی صحرای عدم
با منش سخن است
من در این اندیشه که این سرو بلند
وینهمه تازگی و شادابی
در
بیابانی دور
که نروید جز خار
که نتوفد جز باد
که نخیزد جز مرگ
که نجنبد نفسی از نفسی
غرق در ظلمت این راز شگفتم ناگاه
خنده ای می رسد از سنگ به گوش
سایه ای می شود از سرو جدا
در گذرگاه غروب
در غم آویز افق
لحظه ای چند بهم می نگریم
سایه می خندد و
می بینم وای
مادرم می خندد
مادر ای مادر خوب
این چه روحی است عظیم
وین چه عشقی است بزرگ
که پس از مرگ نگیری آرام
تن بیجان تو در سینه خاک
به نهالی که در این غمکده تنها ماندست
باز جان می بخشد
قطره خونی که به جا مانده در آن پیکر سرد
سرو را تاب و توان
می بخشد
شب هم آغوش سکوت
می رسد نرم ز راه
من از آن دشت خموش
باز رو کرده به این شهر پر از جوش و خروش
می روم خوش به سبکبالی باد
همه ذرات وجودم آزاد
همه ذرات وجودم فریاد



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هیچکس ( پنج شنبه 89/8/20 :: ساعت 10:47 عصر )
»» شب مجنون

یک شبی مجنون نمازش را شکست 
بی وضو در کوچه لیلا نشست 

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود 

سجده ای زد بر لب درگاه او 

پر ز لیلا شد دل پر آه او 

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای 

بر صلیب عشق دارم کرده ای 

جام لیلا را به دستم داده ای 

ون در این بازیشکستم داده ای

نیشتر عشقش به جانم می زنی 

دردم از لیلاست آنم می زنی 

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن 

من که مجنونم تو مجنونم مکن 

مرد این بازیچه دیگر نیستم

 این تو و لیلای تو ... من نیستم 

گفت: ای دیوانه لیلایت منم 

در رگ پیدا و پنهانت منم 

سال ها با جور لیلا ساختی 

من کنارت بودم و نشناختی 

عشق لیلا در دلت انداختم 

صد قمار عشق یک جا باختم 

کردمت آوارهء صحرا نشد 

گفتم عاقل می شوی اما نشد 

سوختم در حسرت یک یا ربت 

غیر لیلا بر نیامد از لبت 

روز و شب او را صدا کردی ولی 

دیدم امشب با منی گفتم بلی 

مطمئن بودم به من سرمیزنی 

در حریم خانه ام در میزنی 

حال این لیلا که خوارت کرده بود 

درس عشقش بیقرارت کرده بود 

مرد راهش باش تا شاهت کنم 

صد چو لیلا کشته در راهت کنم



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هیچکس ( چهارشنبه 88/1/26 :: ساعت 5:17 عصر )
»» سخنان بزرگان در مورد حسین(ع)

ماهاتما گاندى(رهبر استقلال هند):

من زندگى امام حسین، آن شهید بزرگ اسلام را به دقت خوانده‏ ام و توجه کافى به صفحات کربلا نموده‏ ام و بر من روشن شده است که اگر هندوستان بخواهد یک کشور پیروز گردد، بایستى از سرمشق امام حسین پیروى کند.

محمد على جناح(قائد اعظم پاکستان):

هیچ نمونه‏ اى از شجاعت، بهتر از آن که امام حسین از لحاظ فداکارى و تهور نشان داد در عالم پیدا نمی ‏شود. به عقیده من تمام مسلمین باید از سرمشق این شهیدى که خود را در سرزمین عراق قربان کرد پیروى نمایند.
چارلز دیکنز(نویسنده معروف انگلیسى):

اگر منظور امام حسین جنگ در راه خواسته ‏هاى دنیایى بود، من نمی ‏فهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند؟ پس عقل چنین حکم می نماید که او فقط به خاطر اسلام، فداکارى خویش را انجام داد
توماس کارلایل(فیلسوف و مورخ انگلیسى):

 بهترین درسى که از تراژدى کربلا می گیریم،  این است که حسین و یارانش ایمان استوار به خدا داشتند؛ آنان با عمل خود روشن کردند که تفوق عددى در جایى که حق با باطل روبرو می شود اهمیت ‏ندارد و پیروزى حسین با وجود اقلیتى که داشت، باعث شگفتى من است.

ادوارد براون(مستشرق معروف انگلیسى):

آیا قلبى پیدا می شود که وقتى درباره کربلا سخن می شنود، آغشته با حزن و درد نگردد؟! حتى غیر مسلمانان نیز نمی توانند پاکى روحى را که در این جنگ اسلامى در تحت لواى آن
سر پرسى سایکس(خاور شناس انگلیسى):

حقیقتا آن شجاعت و دلاورى که این عده قلیل از خود بروز دادند ، به درجه‏ اى بوده است که در تمام این قرون متمادى هر کسى که آن را شنید ، بى اختیار زبان به تحسین و آفرین گشود. این یک مشت مردم دلیر غیرتمند ، مانند مدافعان ترموپیل ، نامى بلند غیر قابل زوال براى خود تا ابد باقى گذاشتند.


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هیچکس ( سه شنبه 87/12/20 :: ساعت 7:2 عصر )
»» آیا شیطان وجود دارد؟

 

استاد دانشگاه با این سوال ها شاگردانش را به یک چالش ذهنی کشاند

 

 آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟

شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:”بله او خلق کرد”

استاد پرسید: “آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟”

شاگرد پاسخ داد: “بله, آقا”

استاد گفت: “اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر صفات ماست , خدا نیز شیطان است”

شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.

شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: “استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟”

استاد پاسخ داد: “البته”

شاگرد ایستاد و پرسید: “استاد, سرما وجود دارد؟”

استاد پاسخ داد: “این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ “

شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.

مرد جوان گفت: “در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (???- F) نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد.” شاگرد ادامه داد: “استاد تاریکی وجود دارد؟”

استاد پاسخ داد: “البته که وجود دارد”

شاگرد گفت: “دوباره اشتباه کردید آقا! تاریکی هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد.”

در آخر مرد جوان از استاد پرسید: “آقا، شیطان وجود دارد؟”

زیاد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: “البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم…… او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست.”

و آن شاگرد پاسخ داد: شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریکی که در نبود نور می آید.



 

نام مرد جوان یا آن شاگرد تیز هوش کسی نبود جز ، آلبرت انیشتن !


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هیچکس ( یکشنبه 87/12/4 :: ساعت 4:37 عصر )
»» دوستی

 

 

دوست تو نیازهای برآورده توست. کشت زاری ست که در آن با مهر تخم می کاری و با سپاس از آن حاصل بر می داری. سفره نان تو و آتش اجاق توست. زیرا که گرسنه به سراغ او می روی و نزد او آرام و صفا می جویی. هنگامی که او خیال خود را با تو در میان می گذارد، از اندیشیدن "نه" در خیال خود مترس و از آوردن "آری" بر زبان خود دریغ مکن. و هنگامی که او خاموش است دل تو همچنان به دل او گوش می دهد، زیرا که در عالم دوستی همه اندیشه ها و خواهش ها و انتظارها بی سخنی به دنیا می آیند و بی آفرینی نصیبِ دوست می گردند. هنگامی که از دوست خود جدا می شوی، غمگین مشو، زیرا آن چیزی که تو در او از هر چیزی دوست تر می داری بسا که در غیبت او روشن تر باشد، چنان که کوه نورد از میان دشت کوه را روشن تر می بیند. و زنهار که در دوستی غرضی نباشد، مگر ژرفا دادن به روح. زیرا مهری که جویای چیزی به جز باز نمودن راز درون خود باشد، مهر نیست، دامی ست گسترده، که چیزی جز بیهودگی در آن نمی افتد. و زنهار که از هر آنچه داری بهترینش را به دوستت بدهی. اگر او را باید که جزر روزیِ تو را ببیند، بگذاز که مَدِ آن را هم بشناسد. آن چه گونه دوستی ست که برای سوزاندن وقت به سراغش می روی؟ به سراغ دوست مرو مگر برای خوش کردنِ وقت. زیرا کار او این است که نیاز تو را بر آورد، نه آن که خالی درون تو را پر کند. و شیرینی دوستی را با خنده شیرین تر کن، و با بهره کردن خوشی ها. زیرا در شبنم چیزهای خُرد است که دلِ انسان بامداد خود را می جوید و از آن تر و تازه می گردد.

 

 

(از کتاب پیامبر و دیوانه اثر جبران خلیل جبران)



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هیچکس ( پنج شنبه 87/11/17 :: ساعت 5:45 عصر )
   1   2   3   4   5      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

بیابان
شب مجنون
سخنان بزرگان در مورد حسین(ع)
آیا شیطان وجود دارد؟
دوستی
[عناوین آرشیوشده]